donderdag 22 mei 2008

محمد صدیق کبودوند را آزاد کنید


Stichting voor de Verdediging van Democratie in Iran(Nederland)




محمد صدیق کبودوند را آزاد کنید


هموطنان، فعالین سیاسی و حقوق بشری


آقای محمدصدیق کبودوند رئیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، صاحب امتياز و مديرمسئول هفته‌نامه "پیام مردم"حدود یک سال است که به جرم دفاع از حقوق بشر بخصوص حقوق مردم کرد در زندان می باشد. وی در این مدت با وجود ابتلا به بیماری‌های "ریوی" و "كليوي"،"پوستي" و "خوني" 7 ماه در سلول انفرادی به سر برده و هم اكنون در طرح جدید رژیم جمهوری اسلامی که هدف آن تحت فشار گذاشتن زندانیان سیاسی و مدنی است به بخش متهمان و مجرمان عمومي زندان اوین انتقال داده شده است. در ضمن محاکمه وی به بهانه های مختلف به عقب می افتاد و به خاطر این شرایط در وضعیتی بسیار نامساعد به ‌سر می‌برد.

آقای کبودوند به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی" از طریق راه‌اندازی سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان و "تبلیغ گسترده علیه نظام" از طریق صدور بيانيه ها، اطلاعيه ها و مصاحبه با رسانه‌های خارج از کشور متهم است . بازپرس پرونده با قرار وثیقه 150 میلیون تومانی که خارج از توان خانواده و دوستان آقای کبودوند است برتداوم زندان وی وجهه قانونی داده است.

مردم دنیا خوب می دانند که سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان یک نهاد قانونی است و هدف آن بهبود وضع حقوق بشر در مناطق کردنشین ایران است و در این راستا توانسته است سازمان هاي بين المللي، رسانه هاي گروهي و افكار عمومي را از وضعیت کردستان در حد توان خود آگاه نماید.

در این شکی نیست که محمدصدیق کبودوند، شخصیتی انساندوست ودر شرایط سخت حاکم برایران با حداقل امكانات برای بهبود وضعيت حقوق بشر در کردستان، تلاش کرده و در این مناطق نقش چشم‌گیری در اشاعه فرهنگ حقوق بشر و مبارزات مدنی مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر داشته است. علاوه بر این، وی از بانیان فعالیت‌های حقوق بشری در کردستان است و سازمان وی ـ سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان ـ هم نخستین نهاد مدنی مدافع حقوق بشر در آن مناطق می‌باشد.

ادامه بازداشت آقای کبود وند که صرفاً فعالیت حقوق بشری انجام داده و تنها با صدور "بیانیه"، "اطلاعيه"، "کمپین" و "گفتگو" مطالبات و اعتراضات شهروندان کُرد را به شکلی علنی، مدنی، منطقی و مسالمت‌جویانه به "حاکمیت" رسانده، هیچ توجیهی نمی‌تواند داشته باشد و خفه کردن و خاموش کردن چنین صداهایی از سوی حاکمیت، تنها به رادیکالیزه شدن جامعه می‌انجامد.

کانون دفاع از دمکراسی در ایران ، ضمن اعتراض به ادامه بازداشت "محمدصدیق کبودوند" و بی‌توجهی مسئولان نسبت به حقوق وی به عنوان یک فعال حقوق بشر وکسی که نیاز فوری به معالجه پزشکی دارد به رژیم هشدار می دهد این حرکت ضد قوانین بین المللی است که رژیم هم آنها را امضا نموده است.
وقتی که مقامات جمهوري اسلامي حتي انسانهاي مستقل، ‏حقوق بشري و مسالمت جو همانند آقای کبود وند را هم در کردستان نمي توانند تحمل کنند آیا می توان انتظاری غیر از رادیکال شدن افراد و جریانات سیاسی در کردستان را داشت.‏کانون دفاع از دمکراسی در ایران (هلند) ادامه زندان آقای کبود وند را محکوم می کند و از فعالین حقوق بشری و سیاسی ایرانی درخواست می کند که به هر شکل که خود می داند این حرکت های ضد انسانی رژیم را به گوش جهانیان برسانند و خواستار آزادی بدون قید و شرط این فعال مدنی باشند.

کانون دفاع از دمکراسی در ایران (هلند)
دوم خرداد 1387

maandag 19 mei 2008

داستان شیخ بهایی و شاه صفوی


شيخ بهايی روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت : دلم مى‏خواهد ترا قاضى القضات كشور نمایم تا همانطور كه معارف را منظم كردى دادگسترى را هم سر و صورتى بدهی بلكه احقاق حق مردم بشود . شیخ بهایى گفت : قربان من یك هفته مهلت مى‏خواهم تا پس از گذشته آن و اتفاقاتى كه پیش آمد خواهد كرد چنانچه باز هم اراده ی ملوكانه بر این نظر باقى باشد دست به كار شوم و الا به همان كار فرهنگ بپردازم . شاه عباس قبول كرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به محل مصلاى خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو ساخت و عصایه خود را كنارى گذاشت و براى نماز ایستاد ، در این حال رهگذرى كه از آنجا مى‏گذشت ، شیخ را شناخت ، پیش آمد سلامى كرد . شیخ قبل از عقد نماز جواب سلام را داد و گفت : اى بنده ی خدا من مى‏دانم كه ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا بلع مى‏كند تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت . لیكن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز كن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو . مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به كوچه‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت : امروز هر كس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته فردا صبح زود هم من مخفیانه مى‏روم پیش شاه و قصدى دارم كه بعداً معلوم مى‏شود . شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از مقربین بود هنگام بیدار شدن شاه اجازه تشرف حضور خواست و چون شرفیابى حاصل كرد عرض كرد : قبله گاها مى‏خواهم كوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را به راى العین از مد نظر شاهانه بگذرانم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست مى‏دهند و مطلب را به خودشان اشتباه مى‏نمایند . شاه عباس با تعجب پرسید : ماجرا چیست ؟ شیخ بهایى گفت : من دیروز به رهگذرى گفتم كه چشمت را هم بگذار كه زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از محارم خودم كسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده كه من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف به تواتر رسیده كه همه كس مى‏گوید من خودم دیدم كه شیخ بهایى به زمین فرو رفت . حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند ! به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى قاپو و تالار طویله و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیر اجتماع نمودند ، جمعیت به قدرى بود كه راه عبور بر هر كس بسته شد ، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد كه از هر محلى یك نفر شخص متدین و صحیح العمل و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین كنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند ... بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد واجد شرایط از 17 محله ی آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور رسیدند ، هر كدام به ترتیب گفتند : به چشم خود دیدم كه چگونه زمین شیخ را بلعید ! دیگرى گفت : خیلى وحشتناك بود ناگهان زمین دهان باز كرد و شیخ را مثل یك لقمه غذا در خود فرو برد . سومى گفت: به تاج شاه قسم كه دیدم چگونه شیخ التماس مى‏كرد و به درگاه خدا تضرع مى‏نمود . چهارمى ‏گفت : خدا را شاهد مى‏گیرم كه دیدم شیخ تا كمر در خاك فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى كه بر سینه‏اش وارد مى‏آمد از كاسه سر بیرون زده بود به همین ترتیب هر یك از آن هفده نفر شهادت دادند . شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش مى‏كرد . عاقبت شاه آنها را مرخص كرد و خطاب به آنها گفت : بروید و اصولاً مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم مى‏شود شیخ بهایى گناهكار بوده است ! وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند ، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت : قبله ی عالم . عقل و شعور مردم را دیدید ؟ شاه گفت : آرى ، ولى مقصودت از این بازى چه بود ؟ شیخ عرض كرد : قربان به من فرمودید ، قاضى القضات شوم . شاه گفت : بله ولى چطور ؟ شیخ گفت : من چگونه مى‏توانم قاضى القضات شوم با علم به اینكه مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست كه درست باشد ، آن وقت مظلمه گناهكاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم . اما اگر امر مى‏فرمایید ناگریز به اطاعتم و آنگاه موضوع المامور و المعذور به میان مى‏آید و بر من حرفى نیست ! شاه عباس گفت : چون مقام علمى تو را به دیده ی احترام نگاه كرده و مى‏كنم لازم نیست به قضاوت بپردازى ، همان بهتر كه به كار فرهنگ مشغول باشى . از آن پس شیخ بهایى براى ترویج علوم و معارف زحمت بسیار كشید و مقامه شامخه علما را به حدى به درجه تعالى رسانید كه همه كس آنان را مورد تكریم و تعظیم قرار مى‏داد