maandag 28 april 2008

نامه فرزاد کمانگر معلم و فعال حقوق بشر اعدامی


بنويسيد درد و رنج ، بخوانيد زندگي نامه فرزاد کمانگر / معلم و فعال حقوق بشر اعدامی به مناسبت روز معلم

بنويسيد درد و رنج ، بخوانيد زندگي آنکه از رگ و ریشه آموزگار است همه چیز را تنها در ارتباط با شاگردانش جدی میگیرد(نیچه)به آن روزها فکر میکنم ،باید معلم بچه هایی میشدم که در کودکی درد و رنج بزرگسالی را به دوش میکشیدند و در بزرگسالی آرزوهای برآورده نشده کودکیشان را از فرزندانشان پنهان میکردند ، معلم دخترانی که با دستانی پر نقش و نگار سوی چشمشان را پای دار قالی میگذاشتند تا هنرشان زینت بخش خانه های دیگران باشد و مژده نان برای سفره خانواده .معلم کودکانی که زاده رنج و درد بودند اما امید و حرکت سرود جاری لبانشان بود ، کسانی که سخت کوشی و سخاوت را از طبیعت به ارث برده بودند . آنها کسی را میخواستند از جتس خودشان ، کسی که بوی خاک بدهد ، کسی که معنی نابرابری و فقر را بداند ، رفیقی که همبازیشان شود و آرزوهایشان را باور کند . با آنها بخندد و با آنها بگرید . آنها یک دوست ، یک سنگ صبور ، یک هم راز میخواستند که مثل خودشان بیقرار ساعتهای مدرسه باشد کسی که به ماندن فکر کند نه رفتن .دیری نگذشت که در کنار آنها خود را نه معلم که محصلی دیدم که خیلی دیر راه مکتبش را یافته بود .کتابها را بستم که مبادا مرگ و ناامیدی از لای سطور سیاهشان به حلقه شادی و دنیای آرزوهایشان رسوخ کند ، هر روز کلاس را به دست آروزها و رویاها میسپردیم و با داستانهای مختلف صفا میکردیم . همراه با " ماهی سیاه کوچولو " این بار نه از راه "ارس" بلکه از مسیر سیروان دریای زندگی و حقیقت را جستجو میکردیم . همراه با داستان " مسافر کوچولو " برای یافتن دوست به سفر میرفتیم تا آنها لذت سفر را در رویا تجربه کنند و من با مردم بودن را در میان آنها تمرین نمایم . هر داستانی را که میخواندم نقش قهرمانانش را به آنها میدادم غافل از اینکه هرکدام از آنها قهرمانان داستان پررنج و درد زندگی خود بودند . هر روز برای چند ساعت ، رنج نابرابری ها و درد ناملایمات را پشت دیوارهای مدرسه به دست فراموشی میسپردیم و روبروی هم مینشستیم . گرمی کلاسمان بوی نان گرمی بود که دسترنج پدر بود و مادر آن را در طبق " اخلاص و سادگی " میگذاشت و به مدرسه می آورد تا ظهر ، سیر از دیدار هم ، کوچه های پر فراز و نشیب زندگی را برای انجام تکالیفمان بپیمائیم و تا فردای دیدار هر کدام به دنبال مشق و تکلیف زندگی پی راه خود میرفتیم . "کاوه" با آن جثه نحیف اما استوارش نهار نخورده به جای پدر بیمارش چوپان میشد و غروب هنگامی که گوسفندان را به روستا برمیگرداند ، مادر با لبخندی به پیشواز نان آور خانه میرفت تا خستگی کاوه و کرم طبیعت را برکت نام دهد و از پستانهای گوسفندان بدوشد و برای فروش راهی شهر کند و کاوه سرمست از رضایت مادر لبخندی میزد و به کیف مدرسه و تکالیف فرداهایش چشم میدوخت و لبخند زیبایش رنگ میباخت.و .... "لیلا" با آن چشمان پرسشگر و نگاهی که تا اعماق وجود فکر آدمی را برای جواب رویاهایش جستجو میکرد کیف مدرسه را که زمین میگذاشت ، دوک نخ ریسی را برمیداشت تا او هم کمکی کرده باشد به مادر ، برای یافتن نان فردا ، و دوک را همراه با آرزوهای کوچک و بزرگش در دست میچرخاند تا ته اش باریک شود چون رشته های لطیف خیال او و باز دوک را میچرخاند و میچرخاند تا شاید روزی دنیا به کام او و مادر تنهایش بچرخد .و ... "فریاد" با دیدن تکه ابری به پشت بام خانه میرفت و کاهگل آماده میکرد تا مبادا چکه های باران قالی کهنه اشان را بی رنگ و رو تر کند . آنچنان مهارت یافته بود که همراه پدر پشت بام خانه های همه روستا را مرمت میکرد تا چکه های باران مژده نان فردایشان باشد ، فقط گاهی میماند از میان سوز سرما و نان فردا برای باریدن باران و برف دعا کند یا نه .و .... یاسر پس از مرگ پدر کار میکرد تا جای خالی او را پر کند و بتواند برای برادرش مداد رنگی و آبرنگ بخرد تا شاید آرزوی نقاش شدن خودش را برادرش برآورده کند .و ... ادریس غایب فصل بهار کلاسمان هر روز با کوله باری بر دوش ، خوشحال از اینکه طبیعت او را از سفره گشاده اش نا امید نکرده بود ، چند کیلو گیاه برای فروش میافت و به روستا بر میگشت و من نیز جریمه شده بودم تا هر روز بیقرار از نابرابریها و بیزار از آنچه تقدیر و سرنوشت می نامیدنش در برابرشان بایستم و بارقه های کم سوی امید را در چشمانشان به نظاره بنشینم ، در برابر کاوه سرم را به زیر می انداختم و دفترش را از زیر صورت آفتاب خورده اش که روی آن به خواب رفته بود بیرون میکشیدم و زیر دیکته نانوشته اش مینوشتم "چوپان کوچولو بیست هم برای تو کم است " و در کنار لیلا شرمنده از خستگی دیروزش ، دستان زبر و ترک خورده اش را در دست میگرفتم تا لطافت دست فرشته ای را لمس کنم و قبل از اینکه حرفی بزنم نگاه نافذ و معصومانه اش هزاران سئوال را همراه داشت و من سکوت میکردم ، و در کنار ادریس ، عاصی از تکلیف دوباره فردایش دستان تاول زده او را مینگریستم و همراه او از پنجره به دور دستها چشم میدوختم و او از رفتن بهار غمگین میشد و من از رنگ پریده او .و امروز با یک دنیا غرور ، خوشحالی ، بغض ، حسرت و کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین به آن روزها فکرمیکنم . روز معلم بود که گرانبهاترین هدیه های زندگیم را آنروز از آموزگاران بزرگ زندگی ام دریافت نمودم ؛ لیلا ، سه عدد تخم مرغ ، ادریس ، دو کیلو کنگر ، دسترنج یکروزش ، فرشته ، دوشاخه آلاله کوهی ، ندا ، یک عروسک از چوب و پارچه ساخته بود و یاسر یک نقاشیو برای اینکه آن روز را در خاطراتمان جاودانه کنیم قرار شد که آرزوهایشان را با مدادهای رنگین نقاشی کننند .کاوه در حالی که به پدرش فکر میکرد بیمارستانی کشید و زیرش نوشت این بیمارستان مجانی همه بیمارهای فقیر دنیا را مداوا میکند . " فریاد " که همیشه آسمانی صاف و بدون ابر نقاشی میکرد تا دیگر دست و پای کسی یخ نزند دوباره آسمانی کشید و تا میتوانست خانه های زیبا و کوچک بر آن نقاشی کرد و زیرش نوشت این خانه ها برای کسانی است که خانه ندارند ، آسمان هم بزرگ و جادار است مثل زمین نیست که کوچک باشد و مجبور باشیم برای زندگی روی آن پول بدهیم در آسمان برای همه جا هست و من باز هم میتوانم در آن خانه بکشم .فرشته هم که همیشه برای خودش و خواهرهایش برادری کوچک نقاشی میکرد اینبار به او گفتم که فرشته دنیا را از نو نقاشی کن بدون اینکه کسی تو را بخاطر دختر بودنت کم نبیند ، تو را مثل خودت و با خودت ببیند و او یک عالمه عروسک دخترانه کشید که بدور دنیا دست گرفته اند و میخواندند و یاسر مثل همیشه آرزوی پدرش را نقاشی میکرد یک وانت آبی رنگ تا شاید در رویا پدرش کول بری نکند و قرار شد یاسر نیز سرزمینمان را از نو نقاشی کند بدون فقر و نابرابری ، بدون اینکه کول برهای بانه ، سردشت ، مریوان و کامیاران مجبور شودند برای جابجایی 10 کیلو چای برای دوهزار تومان جانشان را بدهند ، او یک منظره زیبا از طبعیت کشید که مردم مشغول کارند و زیر آن نوشت " کاش دیگر مرگ به کمین نان نمی نشست " .فرزاد کمانگرفرعی 5 زندان رجائی شهر کرج – 8/2/87

بازرگانان و صنعتگران جديد ايران

بازرگانان و صنعتگران جديد ايران

‏ گزارش فيگارو از فعالیت های سپاه - دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 [2008.04.28]

ژرژ مالبرونو

عکس قديمي اي را نشان مي دهد که به زمان انقلاب اسلامي در سال 1979 بازمي گردد. مقدم کنعاني و چند تن ديگر از پاسداران ‏با افتخار به دور قهرمان خود، آيت الله خميني، حلقه زده اند. 30 سال بعد از آن دوران، اين پاسدار سابق همچنان ريش دارد. او ‏اکنون به تجارت روي آورده و در دفتر خود در شمال تهران پذيراي من مي شود.‏
مقدم کنعاني 52 ساله که مدرک مهندسي خود را، پس از جدا شدن از جبهه و جنگ، از انگلستان گرفته مي گويد: "درواقع پاسداران ‏بودند که کشور را پس از جنگ با عراق بازسازي کردند و اين موقعيت به آنها مشروعيت در هر زمينه اي را مي دهد. طبيعي است ‏که نفوذ آنها در کشور زياد باشد." او به عنوان بيانگزار يک جنبش اکولوژيک خط فکري ديگري را نيز نشان مي دهد. ‏
انيس نقاش، يک از فعالان سابق که او نيز به تجارت روي آورده، در اين رابطه مي گويد: "مزيت دوگانه پاسداران باعث شده تا ‏حوزه فعاليت آنها گسترده تر از حوزه فعاليت آيت الله ها، که يکي ديگر از ستون هاي حکومت هستند، باشد." سال گذشته، شرکت ‏مهندسي کنعاني قراردادي را با شرکت فرانسوي ويترول منعقد نمود. هدف اين قرارداد، احداث يک خط راه آهن سريع السير بين ‏تهران و مشهد بود که امروز منتفي شده است.‏
در زمان رياست جمهوري احمدي نژاد، تعداد پاسداراني که به تجارت روي آورده اند بسيار افزايش يافته. دامنه فعاليت هاي ‏قرارگاه سازندگي خاتم الانبيا، به عنوان امپراطوري پاسداران، از بانکداري و توريسم گرفته تا تلفن همراه گسترده است و بيش از ‏‏250 پروژه صنعتي در حال ساخت دارد که به اين تعداد مي توان 1220 پروژه تکميل شده از سال 1990 را نيز افزود. ولي ‏انتقادات از زماني آغاز شد که اين "نهاد معاف از ماليات" به حوزه استراتژيک نفت و گاز وارد شد. رقباي احمدي نژاد او را به ‏اين مسأله متهم مي کنند که به دوستانش در وزارت نفت پيشنهاد دو قرارداد مهم به ارزش 4 ميليادر دلار را داده است؛ و البته بدون ‏آگهي مناقصه. قرارداد ديگري نيز به همين منوال درخصوص ساخت بخشي از متروي تهران توسط پاسداران به امضاء رسيد [به ‏ارزش 4/2 ميليارد دلار].‏
ولي نبايد فراموش کرد که هر کوه يخي قسمت پنهان نيز دارد: 60 بندر صادرات و واردات که به طور مخفي توسط سپاه اداره مي ‏شود؛ فرودگاهي حفاظت شده در غرب تهران که کالاهاي حساس از آن عبور مي کند؛ قاچاق پرمنفعت مشروبات الکلي از طريق ‏بندرعباس که هر روز يک کانتينر از آن توسط سپاهيان انقلاب اسلامي به فروش مي رود. ‏
يک بازرگان غربي در اين خصوص مي گويد: "زماني که من در سال 1991 براي تأسيس يک شرکت به ايران رفتم، ناگهان ‏متوجه شدم که يک شرکت رقيب اقدام به وارد کردن 300 دستگاه راديولوژي کرده. در حقيقت اين سپاه بود که به واسطه يک ‏شرکت صوري اقدام به اين کار کرده بود." و البته در زمان رياست جمهوري احمدي نژاد ديگر نيازي به شرکت هاي صوري ‏نيست. در صورتي که در دوره محمد خاتمي، رييس جمهور اصلاح طلب، سپاه پاسداران از بخش هاي مهم صنعتي و اقتصادي ‏خارج شده بود، ولي امروز در حال جبران آن دوران برآمده و مي توان اينگونه تعبير کرد که در حال انتقام گيري است. در طول ‏دوره حيات انقلاب اسلامي، سپاه پاسداران تا اين حد در عرصه هاي مختلف کشور حضور نداشته. يکي از اطرافيان خاتمي مي ‏گويد: "آنها قدرت را در دست گرفتند و اين براي آينده مملکت خطرناک است."‏
موشک هاي بالستيک و برنامه هسته اي مخفينيمي از وزیران کابينه احمدي نژاد را سپاهيان سابق و اعضاي سازمان هاي اطلاعاتي تشکيل مي دهند. 80 نماينده از 290 ‏کرسي نيز پاسدار هستند. به علاوه، از بغداد تا سازمان ملل در نيويورک نيز برخي از نماينده هاي ديپلماتيک متعلق به اين گروه ‏اند. ولي هسته تمامي اين فعاليت ها در يک بخش نهفته است: کنترل عملياتي بر برنامه هاي ساخت موشک هاي بالستيک شهاب که ‏به راحتي قادر است اسراييل را مورد هدف قرار دهد و همچنين برنامه نظامي اتمي و در عين حال مخفي که موضوع اصلي ‏مشاجرات با غرب است.‏
يک ديپلمات مي گويد: "برنامه هسته اي مظهر قدرت بين فراکسيون هاي ايراني است. سپاه با کنترل اين بخش، بين قدرت خود و ‏قدرت آيت الله ها تعادل برقرار مي کند. و البته آيت الله ها نيز روي ولايت فقيه تأکيد دارند."‏
آيت الله خميني که از سپاهيان خواسته بود به سياست کاري نداشته باشند، اکنون بي شک روح نا آرامي دارد. ولي اگر سپاهيان ‏موفق شده اند تا به بالاترين درجات دولتي برسند، تنها براي دفاع از يک هدف واحد بوده: مقابله با هرگونه پيشرفت دموکراتيک که ‏مي تواند بقاي جمهوري اسلامي را به خطر بيندازد. ‏
در دوران خاتمي، پاسداران دو بار از لاک خود خارج شدند تا هشدارهايي بدهند: اين هشدارها در زمان تظاهرات دانشجويي سال ‏‏1999 انجام شد، يعني در زماني که 24 فرمانده نظامي تأکيد کردند ديگر "نمي توانند اين وضعيت را تحمل کنند". و چند سال بعد ‏در تاريخ 8 مه 2004، تنها چند ساعت پس از افتتاح رسمي فرودگاه امام خميني در تهران، يگاني از پاسداران جنجالي به راه ‏انداختند و دستور بسته شدن اين فرودگاه را صادر کردند؛ آنان اظهار داشتند که حضور شرکت ترکيه اي که به همراه يک شرکت ‏ايراني وظيفه ساخت تأسيسات اين فرودگاه را برعهده داشته ، "تهديدي براي امنيت کشور" است. در حقيقت، پاسداران از اين واهمه ‏داشتند که قاچاق برخي کالاهاي حساس را از دست بدهند. ‏
محاسبه اشتباهولي احمدي نژاد با خارج کردن پاسداران از پشت صحنه، سپاه را در مرکز تحريم هاي بين المللي قرار داد. پاسداران بدون وام ‏هاي خارجي نمي توانند در پروژه متروي تهران يا بخش نفت و گاز پيشروي کنند و از اين پس از اين بخش ها محروم خواهند بود. ‏به همين دليل، بانک فرانسوي "سوسيته ژنرال" که سرمايه گذاري در پروژه عظيم گسترش حوزه گازي پارس جنوبي [واگذار شده ‏به سپاه] را عهده دار شده بود، مجبور شد انصراف دهد. ‏
ايالات متحده که نام سپاه پاسداران را در ليست سازمان تروريستي گنجانده در اين خصوص مي گويد: "کار کردن با سپاه به مانند ‏کار کردن با تروريست هاست."‏
امير طاهري، تحليلگر ايراني مي گويد: "محاسبات اشتباه انجام شده است."‏
برنارد هورکاد، محقق در امور ايران و استاد دانشگاه در پاريس، اظهار مي دارد: "اشخاصي مانند باقر قاليباف، شهردار تهران، ‏به لطف گذشته نظامي شان قادرند، بر خلاف خاتمي، روابط با غرب را به صورت عادي برگردانند. آنها اين امکان را دارند که ‏سياست عمل گرايانه خود را اجرا کنند."‏
منبع: فيگارو، 24 آوريل ‏مترجم: علي جواهريalijava_rooz@yahoo.es

donderdag 24 april 2008

غرق شدن یک پناهنده ایرانی و دو پناهنده سوریه ای در رودخانه گمرک ابراهیم خلیل و یا هابور

غرق شدن یک پناهنده ایرانی و دو پناهنده سوریه ای در رودخانه گمرک ابراهیم خلیل و یا هابور


مجامع حقوق بشری جهانی و ایرانی

سازمانهای سیاسی و اجتماعی ایرانی
تمام انسانهای آزادیخواه و انسان دوست ایرانی و جهانی
پس از سرنگونی رژیم صدام حسین تعداد زیادی از نیروهای مجاهدین از پادگان اشرف که محل استقرار نیروهای مجاهدین مستقر در استان خالص بود جدا شده اند. این افراد دیگر اعتقادی به خطوط سیاسی و استراتژیک مجاهدین ندارند. تعدادی زیادی از این افراد از زندانیان سابق و از شکنجه شدگان زندانهای جمهوری اسلامی و یا از کسانی بوده اند که خود از قربانیان نقض حقوق بشر و یا شاهد جنایت های جمهوری اسلامی علیه فعالین سیاسی بوده اند. تعدای از این جداشدگان توانستند خود را به ترکیه رسانده اند . هشت روز گذشته چهار نفر از آنان به همراه دو نفر سوریه ای قصد رفتن به خاک یونان را داشته بودند که توسط مرزبانان ترکیه دستکیر و به زندان ادیرنه انتقال داده می شوند.
شب گذشته ( 23 اپریل 2008) پلیس ترکیه آنها را به گمرک ابراهیم خلیل و یا هابور، انتقال داده بودند تا آنها را به کردستان عراق دیپورت کنند. مرزبانان ترک آنها را به جای غیر از منطقه گمرک برده اند و با تیراندازی و تحدید و کتک آنها را مجبور نموده اند که به داخل خاک حکومت حریم کردستان بروند. با توجه به گودی و عمق آب دو نفر سوریه ای و یک نفر ایرانی به نام آقای حسن میرزائیبا نام مستعار جهانبش که بیش از 5 سال در کمپ مجاهدین بوده است به علت اینکه که شنا بلد نبوده اند غرق شده اند. در ضمن از سرنوشت سه ایرانی دیگر خبری در دست نیست
آقای حسن میرزائی متاهل بوده و داری یک دختر می باشد
انسانها آزاده سازمانهای حقوق بشری، این تازه وضعیت افرادی است که ما از آنها خبر داریم از سرنوشت دهها نفر که زندانهای ترکیه و عراق هستند و یا آوره کوه و بیابان شده اند خبری نیست.حال خطاب ما به شما هموطنان عزیز این است. برای یک بار هم که شده مسائل و اختلاف سیاسی را کنار بگذاریم و برای جان این انسانها تلاش نمائم. بیاید تا ثابت نمائم که ما برای احقاق حقوق انسانی حتی مخالفین خود تلاش میکنیم. اختلافات سیاسی و فکری افراد و گروهها با مجاهدین نبایستی مانع تلاش برای کمک به این انسانها برای بدست آوردن حق اقامت د رکشورهای آزاد و دموکرات شود. با هر وسیله ممکن به نجات این عزیزان در عراق و ترکیه بشتابید . کمک به این عده که در حال حاضر از هیچ پشتیانی سیاسی دولت و یا گروهی برخودار نیستند نیاز به عزم ملی و انسانی دارد . کمک به این عده کمک به نهادینه شدن حقوق بشر در ایران و مبارزه برای دموکراسی مردم ایرا ن هست.از شما تقاضا داریم به هر وسیله به این افراد که به خاطر نجات انسانها مبارزه کرده اند تلاش نمائم.برای اطلاعات بیشتر شما می توانید با ایمیل زیر تماس برقرار نمائیدmreskandari@gmail.com
کانون دفاع از دمکراسی در ایران (هلند)
24 اپریل 2008